فقط یادمه که دوران دانشجویی این شعر رو با صدای خود شاعر تو گوشیپم داشتم و برای یچه های اتاق میذاشتم و میگفتم که این شاعر عزیز همشهری ماست،یادش بخیر

شعر از: (خلیل ذکاوت)

دودلـــم اولِ خط، نام خـــدا بنــویسم؟

یا که رِندی کنم و اسم تو را بنویسم؟

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود

با کدامین قلــــم امروز دو تا بنویســم؟

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی است

به خدا خود تـو بگو نام کـه را بنویسـم؟

صاحب قبله و قبله دو عزیـزند ولــــــی

خوشتر آنست من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد

باز غـــم نامــه بـــه بیگانه چرا بنویسم؟!!

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین

قصــــــــه درد بــــــه امّیــد دوا بنویســـــم؟

قلمم جوهرش از جوش و جراحت جاری است

پَست باشـــــم کـــــه پیِ نان و نـوا بنویســم!!

بارها قصـــد خطر کردم و گفتــــی ننویس

پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم؟

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد

کـــه من و تو به هم آمیخته ، ما بنویسم!!

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار

این دو را بــــاز همینطور جـدا بنویســـم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست

بـاز حتـــــی اگــــر از سوگ و عــــزا بنویســم

با تـــو از حرکت دستــــم برکت مـــــــی بارد

فرق هم نیست چه نفرین ، چه دعا بنویسم

از نگاهت، به دلم، پنجره ای را بگشای

تا در آن منظـره ی روح فزا بنویسم

چه شود من بنشینم به تماشای تو مست

غزلـی را کـــه در آن حال و هوا بنویسم؟!

عشق آن روز که این لوح و قلم دستم داد

گفت هـــر شب غزل از چشمِ شما بنویسم...