بعضی ها آن را یک هنر می دانند، هنری که با آن می توانی زودتر به خواسته ات دست یابی ؛ کافیست طریقه لابی کردن را بلد باشی آن گاه نانت در روغن است. اراده افراد را در دست می گیری و به سمت اراده ی خودت معطوف می نمایی. نظرشان را یکباره زیر و رو می کنی و آن وقت همان می شود که تو می خواهی.
در علوم سیاسی لابی گری یک حرفه ی ویژه است که منظور آن تلاش برای گسترش نفوذ یک دیدگاه و نقطه نظر مشخص در دستگاه حکومتی یک کشور یا افکار عمومی است.
سیاسیون با لابی کاملا آشنایند. شاید طعم و مزه ی آن را هم چشیده باشند، حتی شاید از آن بهره ها برده و یا اینکه از آن ضربه ها خورده باشند. نظرشان درمورد آن با هم فرق می کند. گروهی آن را خوب می دانند و گروهی بد.
اما اگر می خواهی لابی گر موفقی باشی به این سادگی ها هم نیست. باید بتوانی سریع ان قلت بیاوری ، حتی گاهی لازم است قمپوز درکنی و چند تا لغوز هم بخوانی . باید اهل سفسطه و مغلطه هم باشی و آنقدر آسمان و ریسمان به هم ببافی تا طوری طرف را بگذاری در آمپاس که به نفع تو تصمیم بگیرد.
اما باید حواست جمع باشد بعد از اینکه به خواسته ات رسیدی قپی نیایی و بزنی زیر همه چیز. ملاحظه ی طرف مقابلت را بکن ، لازم نیست همه ی آن چیزی که گفته ای را عمل کنی اما طوری رفتار کن که گویا می خواهی هر کاری را به نفع آنکه با او لابی کرده ای انجام دهی اما دستت آنقدرها باز نیست که بتوانی؛ لذا در برابر هر خواسته ای بگو خب!... کافیست یکی دو کارش را ردیف کنی تا دهانش بسته بماند.
لابی گر اهل توجیه است نه اهل استدلال. لذا اهل حق حتی اگر حقشان هم ضایع شود تن به لابی نمی دهند.
چند قدم در تاریخ سیر کن تا سندش را برایت بیاورم. قضایای شورای شش نفره را که بارها خوانده ای؛ قرار بود خلیفه سوم را تعیین کنند و عبدالرحمان بن عوف در آن نقش کلیدی داشت. رای عبدالرحمان می توانست خلیفه را تغییر دهد. عبدالرحمان بن عوف به مولایمان علی علیه السلام پیشنهاد لابی داد. می گفت این چند شرط را بپذیر تا رای خود را به نفع تو ثبت کنم و بشوی خلیفه مسلمین. اما مولایمان علی قله ی حقیقت بود و حاضر نبود به هر قیمتی به حقش دست یابد ؛ حقی که پیامبر (ص) در غدیر ؛شش دانگش را به نام مولا زده بود.
مولا می دانست که عبدالرحمان لابی می کند تا فردا روزی مثلا بتواند استاندار مصر و فرماندار بصره را طبق نظر خود بر مولا تحمیل نماید؛ آن وقت مگر می شود به فرماندار تحمیلی نامه نوشت و همچون عثمان بن حنیف توبیخش کرد که چرا در مجلسی رفته ای که اغنیا بوده اند و فقرا نبوده اند!
مولا علی علیه السلام سیاستمداری زبده بود اما سیاستش کاملا اصولی بود و حاضر نبود ذره ای از اصولش کوتاه بیاید. او هم می توانست مثل بعضی ها که خود را زرنگ و اهل سیاست می دانند همه ی شروط عبدالرحمان را بپذیرد و بعد توجیه کند و مثلا بگوید توریه یا تقیه کردم یا فعلا چنین صلاح بود و...اما برای مولای حق مدار؛ هدف وسیله را توجیه نمی کرد تا برای دستیابی به آن ، هر چیزی را بپذیرد.
مولا هم تقیه و توریه می دانست و آنجا که حق اقتضا می کرد مصلحت اندیشی زبده بود که 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو داشتن را بر تفرقه ی امت ترجیح داد اما این ابزارها را برای لابی گری به کار نبرد تا به شیعیانش بیاموزد سیاستمدار مورد نظر اسلام باید چگونه باشد.
منبع:http://aghlekol.mihanblog.com/post/187


هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با زیباکلام، کتاب هاشمی بدون روتوش:
قبلا هم با شما این بحث را پیرامون آینده نظام داشتهام که نظام می تواند 20 درصد مردم را به طور فعال به نفع خودش در صحنه نگه دارد و ابزار قانونی هم در دستش است و گلوگاهها را دارد، بنابراین می تواند نظام مستقری باشد حالا30 -40 درصد از مردم هم بیتفاوت هستند و برای آنها چپ و راست فرقی ندارد میماند آنها که مخالف هستند که به هرحال هر نظامی یک مقدار مخالف دارد بنابراین از نظر من نظام مستقر است.
از دیرباز دو منش متفاوت ناشی از دو طرز فکر مختلف در نحوه اداره کشو وجود داشته که همیشه با یکدیگر دچار مشکل بودهاند: توده گرایی در برابر نخبه گرایی. ماجرا در قرن نوزدهم و آغاز موج دموکراسی مشخصتر شد، اتفاق بزرگی که برای نخستین بار قدرت بزرگ تودهها {که پیش از آن فقط در انقلابهای خونین متجلی میشد} را بطور سیستماتیک وارد نظامهای سیاسی کرد. در آن روزگار اشراف سیاسی {خود نخبه خواندگان} که از قدرت گرفتن طبقه متوسط و تودهها هراسان بودند، با پدیده دموکراسی مخالفت کرده و در مجالس ملی فریاد میزدند: «درست است که انسانها بطور فردی تصمیمهای درستی اتخاذ میکنند، اما تودهها غریزه "گلهای" دارند و به همان میزان نامعقول». آن دوره گذشت و به تدریج جبههبندی اشراف- تودهها جای خود را به مصاف نخبهگرایان – تودهگرایان در قالب دموکراسی داد. سرانجام در تاریخ نخبهگرایان پیروز همیشگی لقب گرفتند {چه از جناح چپ و چه راست، چه لیبرال و چه دموکرات} و تودهگرایان استثناهایی شدند "محکوم به تغییر ساختارهایی که نخبهگرایان ساختهاند"...
نخبهگرایان میگویند تودهها گروههایی هستند سازمان نیافته و بینظم که استعدادها، دانش یا فهم نخبگان را ندارند و این نخبگان یا "خواص" هستند که بر تودهها موثرند و به آنها شکل میدهند. خودشان را مغز بدن میدانند و تودهها را ماهیچهها. از نظر آنها تودهگرایان آدمهایی هستند که حاکمیت آنها به آنارشیزم میانجامد...
جهانی آماده تغییر...
مدتها پس از ظهور گاندی در هند، رهبران سیاه پوست مسلمان در آمریکا و امام خمینی در ایران، موجی در جهان ایجاد شد و تودهگرایان توانستند با وجود کمبود امکانات و منابع و نداشتن رسانه، رقبای قدرتمند خود را با بسیج تودهها شکست دهند. چاوز در ونزوئلا روی کار آمد، احمدی نژاد در ایران و پس از مدتی انقلاب بولیواری به روی کار آمدن تودهگرایانی چون کورهآ (اکوادور)، اورتگا (نیکاراگوئه) و مورالس (بولیوی) منجر شد و جهان را تحت تاثیر قرار داد.
و اما ایران...
جالب است که در ایران نخبهگرایان ما به همه چیز شباهت دارند الا نخبه! گروهی که بعضا در اول انقلاب هم حضور داشتند، ماندند، بزرگ و بزرگتر شدند، کم کم به همه جا رسیدند و آخر سر خودشان را نخبه نامیدند. با تفاوتهایی که در سلایق و تفکرات خود داشتند، به چپ و راست و... تقسیم شدند و انشعاباتی پیدا کردند. به تدریج یک حلقه مدیریتی بسته ایجاد کردند که جز خواص، کسی به آن مدارج نمیرسید و این چنین سیستمی بنا کردند نخبهگرا.
ادبیات گفتمانی آنها هم با تاکید بر دوگانه "عوام و خواص" یا "مدیر و مردم" شکل گرفت. دلسوزی آنها برای مملکت در درجه اول برای "مدیران دلسوزی" است که خانه نشین شدهاند و خشم آنها از انقلابینماها و "غریبههایی" است که به "مناصب" رسیدهاند. هر وقت حرف از ملت میشود، آنها همیشه با اشخاص معدود و دستچین شده دیدار میکنند و به نتیجه میرسند که مثلا مردم خواستار حضور آنها در صحنه هستند! حتی با همین حضور دستچین شده میفهمند وضع مردم بحرانیست یا نه!
پدیدهای به نام احمدی نژاد
سال 84 و تحت شرایطی استثنایی، پدیدهای به نام احمدی نژاد ظهور کرد که آشکارا شعار شکستن حلقههای مدیریتی خواص را سر داد. هیچ حزب و گروهی در سال 84 (دور اول) از او حمایت نکرد و این باعث شد که او خود را وامدار هیچ شخص و گروهی نداند. احمدی نژاد برخلاف نخبهگرایان که همیشه از طرف مردم حرف میزنند و از طرف آنها اظهار نگرانی میکنند، همیشه در میان ملت بود، هم میان روستاییان و هم شهریها. و این چنین بود که تودهگرایان در ایران هم به قدرت رسیدند...
دعوایی که اصالت دارد




از دانشگاه کالیفرنیا تا تخریبچی شدن گردان+عکس | |||||||||||||||||||||||
شهید بهرامی در حالیکه فقط چند روزی از ازدواجش گذشته بود با همسر جوانش وداع کرد و عازم جبهه شد و حنظله وار در جزیره مجنون به حجله خون رفت و پیکر مطهرش بعد از 13 سال میهمان قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) شد.
|
شاید در هیچ یک از نیروهای نظامی دنیا، مرسوم نباشد که یک سردار، سردار دیگری را بر دوش خود بکشد اما اینجا حکایتی دیگر روایت میشود. اینجا سردارها با همه ابهتشان، سردارهای بینام و نشان را عاشقانه بر دوش میکشند.
تصویر زیر، گزیدهایست از آنچه هنگام مراسم تبادل 92 شهید هشت سال دفاع مقدس در مرز شلمچه روی داد:
