الف: | یکی از تلخ‌ترین گزارش‌هایی که در همهء عُمر دیدم | خاطرهء پسرِ نوجوانِ هموطنی بود | نجات‌یافته از کشتیِ شکسته‌ای در سواحلِ سرد و صخره‌ای اُسترالیا | اینکه در میانهء جدالِ نابرابری با طوفانی شبانه | چطور پدرش دست‌اش را می‌گیرد و بالا می‌آورد | امّا با موجِ بعدی... کاسهء سرِ پدرش هم محکم به جایی می‌خورد و پیشِ چشمِ او می‌میرد | بعد از آنکه آبِ تلخِ اُقیانوس عاقبت حُفرهء دهانِ مادر و خواهرش را هم یافته و غرق‌شان می‌کند | آدمی به سن و سالِ نگارنده لابُد حالا پوست‌اش خیلی کلفت شُده | امّا می‌دانی؟ | این رفیق‌ات آن شب و پایِ دیدنِ آن گزارش خیلی گریه کرد | خیلی. ب: | آن یکی داد بزند که ایهاالناس! خاک بر سرِ دولتی که پایین آمدنِ نرخِ تورم‌اش حاصلِ بی‌پولی و بیکاری و رکود است و اُمیدش بسته به کرمِ دشمنان و تدبیرش وابسته به سکوتِ مُنتقدان و دلسوزان | وین یکی بگوید تو یکی دیگر خفه با آن چندملیارد ارزِ از دست رفته و خسِ و خاشاک خواندنِ ملیون‌ها نفر از نفوسِ این مملکتِ بداقبال | سومّی بپرسد که مگر تو نبودی که شورایِ شهرِ تهران و انگیزهء جامعه را برایِ انتخاباتِ بعدش به لجن کشیدی؟ | و آخری طعنه بزند که فرمودید سال‌هایِ طلاییِ دههء شصت؟ و خُب! بله! می‌فرمودید | و همه | انگشتِ افشاگری تاب بدهند به چرایی و چگونگی نهادنِ نهالِ فساد و نابرابری در برهوتِ سال‌های سازندگی و پس از جنگ | و... امّا جنگ! ج: | مُسابقهء کثیف و خیلی ناجوری که از خیلی وقت پیش هم بود | حالا انگار روز به روز پُرطرفدارتر و کثیف‌تر و ناجورتر می‌شود | اینکه سیاست‌مدارانی با دست‌هایِ آلوده | و نه به نیّتِ اینکه «دانستن حقِ مردم است» | که به قصد پنهان‌کردنِ آلودگی دست‌هایِ خودشان | دستِ همدیگر را رو کُنند و پتهء شان را بر رویِ آب بریزند | و اشکال‌اش هم این باشد که همه‌شان هم کمابیش راست بگویند | و طرفِ مقابل و رُقبایش واقعا به همین بی‌عُرضگی و سردرگمی و مزخرفی باشند که توصیف‌اش می‌کنند. د: | راستی چطور می‌شود که یکی قیدِ یار و دیار و خاطرات و خانهء پدری و احترام و قرمه‌سبزی و توچال و نوروز و تکیهء محل را می‌زند | و با آنکه می‌داند در تهء این جاده برایش فرشِ قرمزی نینداخته‌اند آوارهء غُربت می‌شود؟ | هان؟ ه: | حاصلِ برجام «تقریبا هیچ» بوده: آن یکی ذوق می‌کُند! | دوملیاردِ دیگر به خاطر ندانم‌کاری آن‌یکی دُزدیده شُده: این‌یکی ذوق می‌کُند! | پروندهء پول‌شویی در پاناما افشاء می‌شود: هردوتا لاشخوروار می‌گردند دُنبال نشان دادنِ ولو ساختگی نامِ دیگری | چه خبرشان است؟ | کدام یک از آن‌ها گردن می‌گیرند | گناهِ دلمردگی و افسردگی و جانِ به لب رسیدهء انبوهِ آدم‌هایِ معمولی را؟ | احساسِ حماقتِ آن پیرمرد یا پیرزنِ بازنشسته که عُمری را با پاکدستی زندگی کرده‌اند؟ | مسئولیتِ فرارِ رُفقایِ من را از کشورِ خودشان؟ @iranoralhistory