خستین تکاپوهای
اینتلیجنس سرویس بریتانیا در عثمانی و ایران
قسمت سوّم
امپراتوری پنهان مالی- اطلاعاتی
جنگ های ایران و عثمانی و آغاز فروپاشی عثمانی
مهاجرت گراسیا ناسی (مندس) به عثمانی (1553) و اندکی بعد پیوستن یوسف ناسی به او (1554)، که مقارن با سفر بهظاهر تصادفی چانسلر به روسیه و آغاز تکاپوهای کمپانی مسکوی در روسیه و آسیای میانه و قفقاز و ایران است، بهعنوان نقطه عطف در تکاپوی کانون یهودی متنفذ و دسیسهگری شناخته میشود که حضور جدّی ایشان در دربار عثمانی از زمان بایزید دوم و سلیم اول، یعنی از اواخر سده پانزدهم و اوایل سده شانزدهم میلادی، و با مهاجرت کسانی چون داوود بن نحمیاس آغاز شد. این کانون در واپسین دهههای سلطنت (1520 - 1566) سلیمان اوّل (قانونی، محتشم، باشکوه)، که بهعنوان دوران فساد سیاسی و اقتصادی و انحطاط دولت او شناخته میشود، به اقتدار فراوان دست یافت و بهویژه از دوران سلطنت (1566 -1574) سلیم دوّم و جانشین او (1574 -1595) مراد سوّم تأثیری بزرگ بر سیاست و اقتصاد عثمانی، و از این طریق بر ایران، بر جای نهاد. بدینسان، ناگزیر، کانون فوق، بهویژه بهدلیل نقش آن در برانگیختن آتش جنگهای عثمانی علیه ایران، باید بهعنوان عنصری بسیار مهم و مؤثر در تحولات سیاسی ایران در سده شانزدهم میلادی شناخته شود. اقتدار این کانون در دربار و حرمسرای سلیمان با تکوین آن دوران از تاریخ عثمانی پیوند دارد که حدود یک سده، تا صعود محمد کوپرولو (1656)، تداوم یافت و به "عصر حکومت خواجگان و حرمسرا" یا "سلطنت زنان" معروف است.
اقتدار سیاسی بانوان و خواجگان حرم سلطان و مداخله روزافزون ایشان در شئون حکومتی با زنی آغاز شد که بهنام "روکسلانه" یا "خرّم سلطان" شهرت دارد و اقدامات دسیسهگرانه و بیرحمانه او یادآور اسطوره استر است. روکسلانه ظاهراً کنیزی روس بود که در اوایل سلطنت سلیمان از طریق خان کریمه به دربار عثمانی راه یافت. این روایت مشهور است. معهذا، درباره نژاد و اصل او آنقدر ابهام وجود داشت که مورخین فرانسوی بتوانند او را «به ملت خود بسته، روکسلان بنامند.» و شاید رواج شایعه یهودیتبار بودن سلیم دوم در میان مردم عثمانی نیز ناظر به همین اصل مشکوک روکسلانه بود. بهرروی، روکسلانه زن عقدی و سوگلی محبوب سلیمان و مادر چهار پسر از او شد و به دسیسههای خونین، از جمله قتل مصطفی (5 اکتبر 1553)، پسر ارشد سلیمان از همسر اول، دست زد که هدف از آن انتقال سلطنت به یکی از پسرانش بود. این روندی است که سرانجام به سلطنت سلیم دوّم انجامید.
تصویر خرم سلطان از ماتیو پاگانی، نقاش ونیزی سده شانزدهم میلادی (معاصر خرم سلطان)
سلطان سلیمان خان قانونی
روکسلانه و کانونی که در پیرامون او بود، نقش اصلی را در تحریکات خصمانه علیه ایران بهدست داشتند و همینان بودند که از سال 1532 چرخشی بنیادین در استراتژی نظامی سلیمان پدید آوردند و با ترفندهای گوناگون، از جمله ترویج شیعهستیزی، آماج اصلی تهاجم آن را از اروپا بهسوی ایران و دولت صفوی منحرف نمودند تا بدین ترتیب امپراتوری هابسبورگ را از زیر ضربه خارج کنند. و آنگاه که، بهدلیل انعقاد پیمان اتحاد سلیمان و فرانسوای اوّل، پادشاه فرانسه، علیه کارل پنجم (1536)، این ترفند به مخاطره افتاد، دسیسه قتل ابراهیم پاشا، صدراعظم عثمانی، را اجرا کردند (15 مارس 1536) زیرا وی تمایلی به تداوم جنگ با ایران نداشت. هامر پورگشتال، مورخ و عثمانیشناس نامدار اتریشی، مینویسد:
از علامات خالی از شبهه و تردید دیده میشد که آتش جنگ ایران را بادی که از حرم سلطان میوزید به اشتعال در میآورد. و ده سال قبل از این تاریخ یکی از زنهای خاصه که در نزد سلطان کمال تقرب و محبوبیت را داشت، بالاخره به قانون شرع در سلک ازدواج سلطان درآمد. نژادش از ملت روسیه بود. نامش را خرم سلطان نهادند. مورخین فرانسه خواستند او را به ملت خود بسته روکسلان بنامند. خاتون مشارالیها اسباب خرابی وزیر مقرب مقتدر ابراهیم پاشای صدراعظم سابق را فراهم آورد. از جمله تقصیرات مشارالیه طرفداری و حمایت اهل ایران قرار داد زیرا که بعد از فتح شهرهای تبریز و بغداد عساکر سلطانی را از قتل و غارت اهالی شهرها ممنوع و محروم داشت... و منظور آن ملکه این بود که در ایران میدان جنگ وسیعی از برای داماد خود رستم پاشا آماده سازد تا هنرهای لشکرکشی و کشورگشایی خود را بنماید و پسر بزرگ خود سلیم را در اروپا نایب و جانشین سلیمان بسازد و سلیمان در مملکت ایران مشغول لشکرکشی باشد. موافق دلخواه ملکه جنگ ایران محقق شد.
سفیر فرانسه، که برای انعقاد پیمان اتحاد راهی عثمانی شده بود، در دسیسه روکسلانه علیه ابراهیم پاشا نقش مؤثر داشت. استانفورد شاو، عثمانی شناس آمریکایی، میان این دو انگیزهای مشترک مییابد و آن خواست هر دو ایشان به تداوم سیاستهای نظامیگرایانه عثمانی بود. «سفیر فرانسه خواستار وزیراعظمی بود که بیشتر از ابراهیم به نبردهای عثمانی در غرب علاقمند باشد.» و لذا، روکسلانه، با حمایت او، سلیمان را به خیانت ابراهیم پاشا قانع کرد. معهذا، قتل ابراهیم پاشا بهسود فرانسه نبود زیرا روکسلانه این جنگ را در جبهه شرق و علیه ایران میخواست نه در غرب و علیه امپراتوری هابسبورگ (خصم فرانسه). بنابراین، راز این همکاری را باید در جای دیگر، در ترکیب هیئت نمایندگی فرانسه، جستجو کرد. این دوران مقارن با حضور شیادان یهودی و کابالیستهای مشکوکی چون آگریپا و نوستراداموس و گیوم پستل در دربار فرانسه است.
گیوم پُستل، کابالیست و دسیسه گر سیاسی
گیوم پستل، از رهبران کابالیسم مسیحی و از مروجین بزرگ جادوگری در سده شانزدهم، عضو برجسته این هیئت فرانسوی است و بنابراین باید نقش او را در دسیسهای که منجر به قتل ابراهیم پاشا، صدراعظم لایق عثمانی، شد مورد تأکید قرار داد.
شروع کار پستل در دربار فرانسه از زمانی است که فرانسوای اول، پادشاه فرانسه، وارد پیمان اتحاد با عثمانی بر ضد امپراتوری روم مقدس (هابسبورگ) شد. پستل، برای عقد پیمان اتحاد با عثمانی (1536)، به عنوان مترجم زبانهای شرقی به همراه سفیر فرانسه به قسطنطنیه رفت و سپس به سیر و سیاحت در یونان، آسیای صغیر و سوریه پرداخت. پس از بازگشت به پاریس، ریاست مدرسه سه زبانه را به دست گرفت. در ونیز با الیا لویتا و دانیل بامبرگ، پیشگامان چاپ متون عبری، آشنا شد. در آنجا ترجمه کتاب ظُهر به زبان لاتین را آغاز کرد و رساله هایی درباره علوم خفیه به زبانهای عبری و لاتین چاپ نمود. در دهه 1540 تکاپوی مسیحاگرایی پستل به اوج خود رسید. در سالهای 1549 -1550، ظاهراً در جستجوی نسخ کمیاب درباره علوم خفیه، به فلسطین رفت و سپس به درخواست کارل پنجم، امپراتور روم مقدس، به تدریس در وین مشغول شد و به تبلیغ سال 1556 به عنوان سال ظهور مسیح پرداخت. او تا بدانجا پیش تاخت که خود را «یهودی» می خواند. در سال 1562 به پاریس بازگشت و بر نسلی از متفکران فرانسوی پس از خود تأثیر فراوان برجای نهاد. از پستل به عنوان یکی از مؤثرترین و نامدارترین چهره های فکری رنسانس یاد می کنند. می گویند هدف از نظریه پردازی های پستل ایجاد یک امپراتوری جهانی به رهبری فرانسه بود. معهذا، به نوشته سلیگمان، نویسنده یهودی و جادوگر معاصر آمریکایی، «بسیار عجیب بهنظر می رسد که امپراتور آلمانی [کارل پنجم، بهرغم پیوند پستل با فرانسوای اوّل، خصم کارل] از پستل حمایت می کرد و او را با مأموریت نظارت بر چاپ کتب عربی به وین فرستاد.»
در سال 1543، هفت سال پس از قتل ابراهیم پاشا، سرداری کروات بهنام رستم پاشا، صدراعظم عثمانی شد. او شوهر دختر و برکشیده روکسلانه بود. بدینسان، دوران اقتدار مطلق روکسلانه و وابستگانش آغاز گردید و دولت عثمانی، همپای تشدید سیاست ضدشیعی- ضد ایرانی، در سراشیب انحطاطی قرار گرفت که رواج روزافزون خویشاوندسالاری (نپوتیسم)، دخالت فزاینده حرم در امور حکومتی و بهرهگیری از مقام و منصب حکومتی برای انباشت ثروت شخصی از عوامل مهم مؤثر در آن بود. هامر پورگشتال می نویسد:
سابق بر این که سلطان سلیمان خواهر خود را به ابراهیم و دختر خود را به رستم داده، منصب صدراعظمی را با کمال اختیار و اقتدار به ایشان واگذار کرد، از قانون آباء و اجداد خود بکلی انحراف ورزیده بود، زیرا که سلطان سلیم اوّل زیاده بر شأن سنجاقبیگی به دامادهای خود نمیداد و هرگز راضی نمیشد که در کارهای دولتی راه مداخله داشته باشند. در ایام صدارت ابراهیم [و] رستم پاشا مداخله شوم اهل حرم در مسائل عمده دولتی راه پیدا کرد و روکسلان یا سلطان خرم، که تا آخر عمر بر جان و دل سلطان حکمرانی داشت، دست از مداخله در کارها برنمیداشت و مداخله او در کارها محض تقویت و حمایت صدراعظم [رستم پاشا] بود. لیکن در سلطنتهای بعد، که حرمهای سلاطین به تقلید سلطان خرم مداخله در امور وزرا و صدور مینمودند، اسباب خرابی کارهای آنها را فراهم میکردند و خود حرمها که سهل است، مستحفظین آنها که خواجهها باشند در عزل و نصب صدراعظمها اختیار و تسلط پیدا کردند و در حقیقت حکمرانی با همان خواجهها بود.
هامر پورگشتال سرآغاز رواج فساد مالی و ارتشاء در دولت عثمانی، بهعنوان یکی از عوامل مهم انحطاط این دولت، را در دوران صدارت رستم پاشا و اقتدار مطلق روکسلانه میداند و بر نقش یهودیان در پیدایش و گسترش آن تأکید میکند:
ثالثاً. فقره گرفتن رشوه بود که رستم پاشای صدراعظم متداول و معمول نمود و حکومتهای ولایات را به مبلغ معینی میفروخت و همچنین خالصههای پادشاهی و املاک دولتی را به یهودیان و مردمان اراذل اجاره و مقاطعه میداد تا همه را خراب و ویران کردند.
بهنوشته هامر، رستم پاشا اولین صدراعظمی بود که «در دولت عثمانی رسم رشوه و پیشکش را متداول ساخت و فروختن حکومتها و منصبها را معمول نمود... چنانچه از برای حکومت مصر ده هزار دوکا مطالبه مینمود و از برای حکومتهای پستتر پنج هزار دوکا میگرفت.» او در زمان مرگ ثروتی هنگفت به میراث گذاشت که «نظیر آن تا آن وقت دیده نشده بود.»
هامر پورگشتال چگونگی ارتباط یوسف ناسی با سلیم دوم و جایگاه او را در این ساختار چنین بیان میدارد:
در اوقاتی که سلیم حاکم کوتاهیه بود، یهودی مذکور از تقدیم کردن مرواریدها و جواهرهای قیمتی و دادن شرابهای لذیذ گوارا و قرض دادن وجوه نقد در وقت لزوم و احتیاج بقدری در خدمت سلیم رسوخ پیدا کرد که یکی از مقربان مخصوص و محارم خاص او گردید. از این تقرب بیاندازه مردم معتقد شدند بر اینکه سلیم پسر سلطان سلیمان نبوده است بلکه از یک زن یهودیه متولد شده [و] در خفا او را به حرم آوردند و با دختر سلطان، که تازه به دنیا آمده بود، مبادله نمودند.
[یوسف ناسی] رسوخ غریبی در وجود سلطان سلیم ثانی پیدا کرده، یکی از مقربان و معتمدان مخصوص او گردیده و در همه کارهای دولتی، حتی در صلح و جنگ با دول خارجه، مداخله مینمود تا آنکه شأن و لقب دوک ناکسوس به او داده شد.
سلیم دوم، سلطان عثمانی
اقتدار یوسف ناسی در دربار سلیم دوم تا بدانجا رسید که ماکزیمیلیان دوم، برادرزاده کارل و امپراتور هابسبورگ (1564-1576)، بهوسیله سفیر رسمی خود در دربار عثمانی برای وی نامه فرستاد و این امر مایه حیرت صدراعظم (محمد سوکولی) شد که «مانند امپراتور پادشاهی از برای یوسف یهودی تملقنامه بنویسد.»
امروزه، این نکته برای ما عجیب نیست زیرا میدانیم که یوسف ناسی حداقل از سال 1545 با کارل پنجم و دربار هابسبورگ رابطه داشت و حتی گفته میشود در آن زمان دوست و همبازی دوئل ماکزیمیلیان بود.