?? دارا و ندار!
.....
.....
دو روز قبل از عید به عیادت یکی از بستگان نزدیک در بیمارستان نمازی شیراز رفتم اما آنچه مرا متاثر کرد نه حال عزیز بیمار گشته خودم بلکه حال دختر جوانی بود که تخت کناری او آرمیده بود.

اهل یکی از روستاهای دور افتاده تبریز بود. با مادر پیرش از آنجا آمده و فارسی نمی توانستند صحبت کند، سواد هم نداشتند.

جویای احوالش که شدم گفتند دو سال پیش پیوند کبد کرده و حال کبدش از کار افتاده.
پرسیدم چرا اینطور شده؟
گفتند پول دارو نداشته تا دارو بگیرد و طی دو ماه، کبدش از کار افتاده. با خودم گفتم آنکه پول ندارد، سلامتی هم ندارد.

فردای آن روز که بیمارستان رفتم و جویای احوال شدم، دختر فوت کرده بود و مادرش مرثیه خوان شده بود. مادری که در این ایام حتی پول خرید دستمال کاغذی هم نداشت.

روز عید بستگان از تبریز آمدند برای تحویل جنازه.
پدر جنازه، پیرمردی تکیده و لاغر با گردنی بسیار باریک و البته مبتلا به سرطان بود. می لرزید و راه می رفت.
و دختری که خواهر مرحوم بود که می گفت برادری عقب افتاده، را گذاشته و آمده.

آمدند تسویه کنند، شد هفتصد هزار تومان. نداشتند بدهند.
رفتیم کلی صحبت و التماس کردیم، تخفیف دادند، شد چهارصد تومان.
باز هم نداشتند.
خواستند جنازه را بگذارند و بروند. کسی که پول ندارد، حتی صاحب جنازه عزیزش هم نیست.

پیگیری کردیم از خیرین، پول را تهیه کردیم، رفتیم صندق بیمارستان که طرف گفت، این خانم دو سال پیش در این بیمارستان پیوند کبد کرده، هفتصد هزار تومان بدهکار بوده، نداده و شناسنامه اش را اینجا گرو گذاشته.

با خودم گفتم، آنکه پول ندارد، صاحب شناسنامه خودش هم نیست.
با هزار التماس گفتیم شناسنامه همچنان آنجا بماند. ما از همان اول هم بی شناسنامه بودیم، حال که مرده ایم، شناسنامه را می خواهیم چه کنیم ؟
 با چهار صد تومان جسد را تحویل گرفتیم.

بعد از غسل گفتیم با آمبولانس ببرند جنازه را تا تبریز.
گفتند هزینه اش می شود، یک ملیون هفتصد هزار تومان.
آه از نهادشان برخاست.
این ها صد هزار تومان پول دارو نداشتند، حالا باید هفده برابر پول نعش کش بدهند.

باز دست به دامان خیرین شدیم و مبلغی جمع کردیم و جنازه را فرستادیم من اما در آن روزها به مصاحبه آقای #ولایتی که یکی دوهفته پیش با نشریه ای انجام داده بود می اندیشیدم که از خانه هزار متری اش در #تجریش می گفت که سال 71، #پنجاه_ملیون خریده بود.

به عروسی فرزند آقای خاموشی، رئیس سازمان تبلیغات فکر می کردم که با چه خرج و در چه تالار شمال شهری برگزار شده بود.

به خانه  #چند_هزار_متری رئیس جمهور در #قیطریه، به #ویلاهایی که #مسئولین_ارشد_نظام در #لواسان و کنار #سد_لتیان برای خود دست و پا کرده اند، به آقا زاده هایشان که چون #شاهزادگان قجری در عیش و نوش خارج از کشور به سر می برند.

به #سفره_انقلاب که برای این #محرومین حتی تکه استخوان دندان خورده ای را نگذاشته، به اینکه فقه تشیع می گوید اگر کسی در شهری غریب و فقیر گرفتار شود، باید نیازهایش از #بیت_المال تامین شود تا به وطنش بازگردد.
بیت المالی که #مال_البیت شده و سر از حقوق ها و ملک های آنچنانی مسئولین درآورده است.

به این می اندیشیدم که #چهل_سال پس از انقلاب، جامعه ما در دو طبقه شکننده #دارا_و_ندار که یکی #حاکمان اند و دیگری #مردمان تقسیم شده اند.

یکی حتی شناسنامه ندارد و دیگر هواپیمای اختصاصی دارد!
یکی حتی صاحب جسد عزیزش نیست، دیگری را در #کاخ دفن می کنند.
یکی صدهزار تومان دارو ندارد دیگری صاحب بیمارستان های خصوصی تهران است.
یکی پول دستمال کاغذی ندارد دیگری گردش مالی اش #هزار_میلیارد است.

و به #خمینی می اندیشم ... آه میکشم ... بغض میکنم و #فاتحه می خوانم برای ... !

??بعد نوشت: هر گاه مسئولین ما توجه کردند به کاخ، فاتحه جمهوری اسلامی را بخوانید.
#امام_روح_الله

#سلمان_کدیور
http://l1l.ir/1afu
.....
.....
@khamenism