سالروز فتح خرمشهر و یاد شیرمرد جاویدالاثر،زنده یاد حاج احمد متوسلیان گرامی باد
حاج احمد متوسلیان آزاد شد  (یادداشت)  

تیتر روزنامه های ایران: « احمد متوسلیان، فرمانده ارشد دفاع مقدس به همراه سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان پس از 27 سال اسارات، از زندان های رژیم صهیونیستی آزاد شدند...»

  
 
جمعه 3 خردادماه 1387  

 

شبکه ی خبر در حال پخش مستقیم از فرودگاه بین المللی بیروت: سید حسن نصرالله، مقامات ارشد لبنانی و چندتن از مقامات ایرانی منتظر فرود هواپیمای حامل حاج احمد متوسلیان و 3 تن دیگر از اسرا هستند ... ساعت 9 شب است و اضطراب عجیبی بر تمام ایرانیان وارد آمده است. همه منتظر دیدن 4 ایرانی گمشده پس از 25 سال هستند و ... 9:30 شب و هواپیما آرام بر زمین می نشیند. آرام آرام اسیران لبنانی و فلسطینی پیاده می شوند و با سید حسن نصرالله و مقامات مصافحه می کنند... همه منتظر 4 دیپلمات ایرانی هستند، اما خبری نیست! چند دقیقه بعد خبرنگار تلوزیون اعلام می کند که 4 اسیر ایرانی همین حالا جداگانه وارد فرودگاه شدند ... لحظه ی عجیبی است ... آری، خبر حقیقت دارد و خودشان هستند، اما اصلا چهره هایشان قابل شناسایی نیست. حاج احمد بسیار شکسته شده و مو ها و محاسنش کاملا سفید گشته است ... بغض گلوی خبرنگار را می گیرد و همزمان تصویر نشان می دهد که حاج احمد در آغوش سید حسن قرار می گیرد. حاج احمد اشک می ریزد و اطراف را نگاه می کند ... مراسمی رسمی از طرف حزب الله برپاست و نماهنگ هایی به مناسبت این آزادی اجرا می شود. نزدیک به نیمه شب است و کنفرانس خبری 4 دیپلمات برگزار می شود. چهره هایی نورانی و مظلوم که در پی سالها اسارت، شکسته و مجروح شده اند در حال نظاره به دوربین و نگاه خبرنگاران هستند. سخن با کلام حاج احمد آغاز می شود ... کلامی از قرآن درباره ی وعده به مومنین و مجاهدین و پس از آن یادی از امام خمینی(ره) ... خبر دارند که دیگر امام در میانشان نیست و با اشک از ادامه ی راه او می گویند ... شرح ماوقع آغاز می شود و از روز چهاردهم تیرماه سال 1361 می گویند که در منطقه برباره در جاده طرابلس چگونه به دست مزدوران حزب راستگرای مسیحی کتائب ربوده شدند و در این سالها از کجا به کجا منتقل شدند... از رنج ها و شکنجه ها می گویند و از رفتار وحشیانه صهیونیست ها با آنها ... حاج احمد ناگهان از "همت" می پرسد و خبرنگاری می گوید: «او همان سالهایی که شما را اسیر کردند، به شهادت رسید.» غم تمام وجود حاج احمد را فرا می گیرد و گویی تحمل تمام آن شکنجه ها و رنجهای اسارت از شنیدن خبر شهادت دوست قدیمی اش، حاج همت آسانتر بوده است... از دوستان و همرزمان دیگر سوال می شود و یکی یکی درباره ی آنها توضیح داده می شود. مراسم تمام می شود و همه منتظر لحظه ی ورود حاج احمد به ایران هستند ...

 

فردا شده است.

تیتر روزنامه های ایران: « احمد متوسلیان، فرمانده ارشد دفاع مقدس به همراه سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان پس از 27 سال اسارات، از زندان های رژیم صهیونیستی آزاد شدند...»

 

در کوچه و خیابان همه جا بحث در مورد آزادی این 4 اسیر ایرانی است. دیگر نه از بنزین حرفی زده می شود و نه از گرانی ها و مسائل سیاسی؛ و هیچ فردی نیست که در مورد این واقعه ی مهم حرفی نزند. گفته اند آنها فردا به ایران می آیند. فردا می شود و پخش عادی شبکه ها قطع می شود و خبر ورود 4 اسیر را اعلام می کند. رهبر معظم انقلاب به همراه جمعی از فرماندهان نیروهای مسلح به استقبال حاج احمد متوسلیان و دیگر اسیران ایرانی آمده اند. حاج احمد متوسلیان با رهبر انقلاب مصافحه می کند و آیت الله خامنه ای هم با ذکر خاطراتی از دوران جنگ تبسم را بر لبان حاضران می نشاند ... حاج احمد با تک تک فرماندهان مصافحه می کند و بعضی ها را هم بیشتر در آغوش می گیرد و گریه می کند ... سعی می کند نشان ندهد که چه احساسی نسبت به افراد دارد، اما می توان فهمید که حاج احمد از دست خیلی ها ناراحت است ...

 

از اینجا به بعد حاج احمد راهی خانه می شود تا با خانواده اش دیدار کند. تلوزیون چند روزی است که مستقیم و غیرمستقیم تصاویر مربوط به این بازگشت را نشان می دهد. در میان مردم صحبت هایی در گرفته که: "واکنش متوسلیان به اقدامات همرزمان قدیمی اش چیست؟" حاج احمد خبر ندارد که آن دوستش میلیاردها تومان خرج انتخابات کرده است و دوست دیگرش به چاپلوسی و کسب جایگاه مشغول است و هر کدام با دیگری در حال دعوا هستند. از چند زنه شدن برخی همرزمانش آگاه نیست و تازه می فهمد که قراردادهای کلان فلانی که زمانی همرزمش بوده است، برای چه کاری صورت گرفته است. او امروز با تعجب به دوستان و همرزمانش نگاه می کند و با خود می گوید: « نه، اینها را من نمیشناسم ... اینجا را نیز به یاد نمی آورم ... سرزمین برادری و ایثار، زیر سایه ی رهبری امام خمینی ... نه هرگز تصور نمی کنم!»

 

در و دیوارهای شهر تبلیغ کالاها و بازیگران سینما و خوانندگان را نمایش می دهد. حاج احمد در حال قدم زنی در خیابان است، اما کسی او را نمی شناسد ... دخترک های خیابانی با آن وضع نا به هنجارشان دل حاجی را می لرزاند ... باز با خود می گوید: « سردرگمم ... نمیدانم 25 سال از وطنم دور بوده ام یا مانند اصحاب کهف در خوابی 300 ساله به سر می بردم؟! ... این همه تغییر و تحول در این مدت 25 ساله اتفاق افتاده است؟ این همه تقلب و فراموشی ارزشها و خیانت دوستان و رزمندگان در عرض این سالها که نبوده ام رخ داده است؟!» حاج احمد تازه در حال آشنایی با این روزگار غریب است ... روزگاری که فقط جاه و مقام و قدرت طلبی حرف اول را در آن می زند و ارزش های انسانی و معنویات در کمتر کسی دیده می شود ... ایران سال 86 برای او چندان پیشرفته نیست و از این بابت تاسف می خورد ... تاسف می خورد که چرا تا بحال شهید نشده است و به همت و باکری نپیوسته است ... آری ، او هم مانند اصحاب کهف، آرزوی مرگ می کند و همه را به یاد جمله ی امام خمینی می اندازد:

 

«از خدا می خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضی هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزی نداریم، هر چه هست اوست. والسلام.» (6/ 1/ 68)

 

با تشکر از برادران عزیزم در وبلاگ یاران احمد:

 

http://yaraneahmad.blogfa.com/






برچسب ها : اخبار لامرد  ,