- روزنامه ها و مطبوعات هم وضعیت خوبی در دوران قوام نداشتند. در همان ماجرای بلوای نان، فردای اعتراض، در 18 آذر غالب مدیران جراید و فعالان سیاسی به دستور قوام دستگیر می شوند.
شهبازی: ما معمولاً از مظلومیت مطبوعات و روزنامهنگاران سخن میگوییم اما کمتر کسی به نقش تخریبی مطبوعات در تاریخ معاصر ایران توجه داشته است و لطماتی که مطبوعات به فرایند نهادینه شدن دمکراسی در ایران وارد کردهاند.
در سالهای پس از شهریور 1320، کانونهای خارجی در مطبوعات ما بسیار فعال بودند و بسیاری از مطبوعات، که مثل قارچ میروئیدند، با پول و هدایت سفارتخانههای خارجی منتشر میشدند. فردی مثل حشمتالدوله والاتبار، که برادر ناتنی دکتر مصدق بود، از سوی کانونهای آشوبطلب غربی و دربار میان روزنامهنگاران پول توزیع میکرد و روزنامهنگاران عوامفریب کم نبودند مانند محمد مسعود یا کریمپور شیرازی. در دوره مشروطه نیز همین وضع بود. من سالها پیش با آقای محمد هاشم اکبریانی مصاحبهای انجام دادم که در اوائل سال 1379 با عنوان «افراطیگری در جنبشهای اصلاحی ایران: از مشروطه تا دوّم خرداد» منتشر شد. آنجا مفصل به این بحث پرداختم. گفتم:
«باید تصریح کنم که منکر کارکردهای بسیار جدّی و سازنده مطبوعات آزاد و جایگاه بزرگ و ضرور این نهاد در پویایی و رشد فکری و فرهنگی و سیاسی جامعه نیستم و عمیقاً و از صمیم قلب به این امر اعتقاد دارم. ولی متأسفانه کمتر کسی به تجارب منفی مطبوعات در تاریخ ایران، بهمنظور گرفتن عبرت تاریخی و انباشت تجربه سیاسی با هدف حرکت عقلاییتر، توجه میکند. به عکس، برخوردها به تاریخ مطبوعات، و کتابهایی که در این حوزه نوشته میشود، عموماً شعارگونه است و با هدف ایجاد کاریزما و "تقدّس" برای مطبوعات و گردانندگان مطبوعات. چنین جلوه داده میشود که گویا مطبوعات همیشه مظلوم و قربانی بودهاند. در حالیکه بررسی مستند و واقعگرایانه تاریخی نشان میدهد که در مقاطع مهم تاریخی مطبوعات تأثیرات بسیار مخرب و منفی بر فرایند رشد سیاسی جامعه ما داشتند. همه درباره نقش حکومت در سرکوب مطبوعات سخن میگویند ولی کسی درباره نقش مطبوعات در سرکوب آزادی بیان و اندیشه و ایجاد خفقان و از میان رفتن تکثر و تعادل ساختاری سخن نمیگوید. چنین نقشی هم در دوران انقلاب مشروطه، هم در دوران جنبش ملّی شدن صنعت نفت و هم در سالهای اوایل پیروزی انقلاب وجود داشت. این نقش باید عمیقاً شناخته شود تا تجربه تلخ مشابهی تکرار نشود.»
- انتخابات دستکاری شده مجلس پانزدهم، از اولین برخوردهای مصدق و قوام است. مصدق از آزاد نبودن انتخابات و تقلب های قوام برای راه یابی نیروهای حزباش (حزب دمکرات) به مجلس نگران است و در نامه ای به قوام این نگرانی را ابراز می کند و از لزوم آزادی انتخابات می گوید و این که اگر دولت به نفع طرفداران خود از قدرت دولتی استفاده کند، بدعتی برای آینده خواهد شد.
شهبازی: من بر نکاتی تأکید میکنم که مورد غفلت قرار میگیرد و در نتیجه تصویری ساده و یک بعدی از تاریخ و شخصیتهای تاریخی میسازد. سیاه سیاه یا سپید سپید. هدف من تبدیل قوام به یک بت یا دفاع از او نیست. هدفم، ارائه واقعیتهای تاریخی است و توجه به وجوه مغفول شخصیت تاریخی قوامالسلطنه.
آری، این نیز از همان معایب دولتمردی و حکومتگری سنتی است که در ابتدا به آن اشاره کردم. قوام در انتخابات مجلس پانزدهم (1325) دخالت کرد و البته از نظر خود حق داشت، چون میدید همه دارند دخالت میکنند؛ از نظامیان و درباریان گرفته تا خوانین و سران عشایر و سفارتخانههای خارجی، و اگر او دیر بجنبد مجلس را از دست میدهد. توجه کنید که آن زمان مصادف بود با یکی از بحرانیترین سالهای تاریخ ایران. فتنه آذربایجان بتازگی پایان یافته و در آن خطه نظامیان هنوز کشتار میکردند و در جنوب نیز سران ایل قشقایی تقریباً حکومتی خودمختار بشمار میرفتند. مصدق در اعتراض به دولت قوام در دربار تحصن کرد. این اوّلین تحصن مصدق است که از 22 تا 26 دی 1325 ادامه داشت. توجه کنیم که آدمهای عجیبی همراه دکتر مصدق هستند مثل جمال امامی یا سالار سعید سنندجی و شخصیتهای انگلوفیل. من نمیدانم انگیزه مصدق از این تحصن چه بود. متأسفانه در دورههای مختلف و به شکلهای مختلف در انتخابات دستکاری صورت میگرفت و چون تعداد آراء پائین بود این دستکاری و تقلب سادهتر بود. طبیعی است در آن فضا و با آن ساختار سیاسی و اجتماعی ایران، هر که بتواند در انتخابات دخالت میکند.
- شخصیت قوام و مصدق چه وجوه اشتراک و افتراقی داشت؟
شهبازی: وجه اشتراک قوام و مصدق تعلق هر دو به دیوانسالاری سنتی ایران است. هر دو از خاندانهای منشیان و مستوفیان دوران قاجار بودند. این اشتراک آنهاست که متمایزشان میکند از دولتمردان نورسیده و بیریشه مثل ساعد و هژیر و دیگران. ولی تفاوتها زیاد است. تفاوتها در شخصیت و منش فردی و سیره دولتمردی است. مصدق موج آفرین بود و معتقد به استفاده از عواطف سیاسی مردم برای پیشبرد اهدافش. بعبارت دیگر، پوپولیست بود. ولی قوام پراگماتیست بود و برای پیشبرد سیاستهایش بر سیاستگری، یعنی مذاکره و گفت و گو و بازی با کانونهای قدرت جهانی، تکیه میکرد. در مسئله نفت، مصدق برنامه مشخصی نداشت و به اعتقاد من، اگر قوامالسلطنه در 30 تیر در قدرت میماند قطعاً برای ایران بهتر بود. هم قدرت دربار و شاه کاهش مییافت و نمیتوانست دیکتاتوری بعدی را ایجاد کند و هم مسئله نفت به شکل بهتری، بهتر از قرارداد کنسرسیوم، حل و فصل میشد.
- اما مصدق هم بعد از ملّی شدن صنعت نفت، برای مذاکره با آمریکایی ها پیشقدم شده بود.
شهبازی: مصدق در تعامل با آمریکا فرمول سادهای را انتخاب کرده بود، ولی قوام میتوانست در رویارویی با غرب با پیچیدگیهای بیشتری عمل کند. فرمول مصدق این بود که تودهایها را آزاد میگذاریم و با بزرگنمایی قدرت آنان، آمریکا را وادار به حمایت از خود میکنیم. به نوعی مصدق سیاست ایجاد پانیک و ترس از کمونیسم را در پیش گرفته بود تا بتواند کمک و حمایت آمریکا را جلب کند. یعنی، اگر به ما کمک نکنید ایران به دامان کمونیسم خواهد افتاد. این سیاست در دوران دولتهای ترومن در آمریکا و اتلی در بریتانیا، تا پیش از روی کار آمدن جمهوری خواهان در آمریکا (دولت ژنرال آیزنهاور) و محافظهکاران در انگلیس (دولت وینستون چرچیل)، در زمانی که حزب دمکرات در آمریکا و حزب کارگر در انگلیس حاکم بود، جواب میداد. حتی، تا پیش از تصویب شدن طرح کودتای 28 مرداد 1332، رؤسای ایستگاه سیا در تهران نسبت به مصدق تلقی مثبت داشتند و تمام همّ شان بر مبارزه با کمونیسم (حزب توده) متمرکز بود. آن کانونهایی که، قبل از تصویب طرح کودتا در لندن و بعد واشنگتن، علیه مصدق توطئه میکردند مستقل از دولتهای آمریکا و انگلیس بودند. افرادی مثل شاپور ریپورتر و امیر اسدالله علم بودند که با شاه پیوند تنگاتنگ داشتند و به کانونهای متنفذی مثل رویال داچ شل وصل بودند. این مسئله پیچیده را در کتاب «کودتای بیست و هشت مرداد» توضیح دادهام. جرالد دوهر، رئیس ایستگاه سیا در تهران در زمان رزمآرا، ایرلندی تبار و به شدت ضد انگلیسی بود. راجر گویران، رئیس بعدی ایستگاه سیا در تهران، حامی مصدق بود. این مسئله را اسفندیار بزرگمهر، که از گردانندگان شبکههای ایرانی سیا بود، توضیح داده و گفته است:
«یکی از اعضای برجسته سفارت آمریکا که در کارهای مبارزه با کمونیسم بسیار مجرب و کارآزموده بهنظر میرسید شخصی بود بهنام راجر گویران. این شخص فارسی و ترکی و روسی را خوب میدانست و از مجرای رسمی با ستاد ارتش ایران ارتباط داشت.. او چندین سال در ایران بود و مدتها خانه دکتر غلامحسین مصدق، پسر مصدق، را واقع در اوّل خیابان قوامالسلطنه اجاره کرده بود و با او روابط نزدیکی داشت و در زمان نخستوزیری مصدق با پسرش مذاکرات نزدیکی کرده بود. ولی دکتر غلامحسین مصدق شم سیاسی نداشت و نتوانست به نفع پدرش کاری انجام دهد. ولی گویران همیشه طرفدار مصدق بود و تنها ایرادی که به او داشت این بود که در عالم توهّم و خیال به سر میبرد و با واقعیتهای موجود آشنایی ندارد. او همانقدر که با کمونیسم دشمن بود، با دیکتاتوری مخالفت میکرد و از شاه ایراد میگرفت.»
این توصیف از گویران کاملاً درست است. بعد از گویران، جو گودوین رئیس ایستگاه سیا در تهران شد. گودوین به صراحت مینویسد: گویران با طرح کودتا مخالف بود و آن را «حمایت ایالات متحده از استعمار انگلیسی- فرانسوی» میدانست. به این «استعمار فرانسوی» توجه کنید. چرا این تعبیر را به کار میبرد؟ برای این که شرکت نفت فرانسه، که امروزه توتال نام گرفته، نیز در توطئههای نفتی آن زمان در ایران سهیم بود و برای همین پس از کودتا در قرارداد کنسرسیوم سهم گرفت. درست مثل رویال داچ شل که شبکههای داخلی آن نقش مهمی در کشانیدن وضع ایران به بنبست ایفا کردند.
در زمان دولت حزب کارگر در بریتانیا، دولت کلمنت اتلی، جرج کندی یانگ، که در آن زمان مسئول دسک خاورمیانه در اینتلیجنس سرویس (ام. آی. سیکس) بود و در سال 1332 قائممقام ام. آی. 6 شد، طرح کودتا را برای ساقط کردن دولت مصدق تهیه کرد، با عنوان «عملیات باکانیر»، ولی مورد تصویب دولت کلمنت اتلی قرار نگرفت. در آمریکا هم همین وضع بود تا زمان تدوین سند شماره 1/136 شورای امنیت ملّی آمریکا مورخ 20 نوامبر 1952/ 29 آبان 1331. این سند نشانگر چرخش مواضع دولت ترومن علیه مصدق است. به این مسئله فرانسیس گاوین، استاد دانشگاه ویرجینیا، توجه کرده. گاوین مینویسد: در بهار و تابستان 1952 بسیاری از اعضای دولت ترومن مواضع خود را در قبال مصدق تغییر دادند. در 1951 آمریکاییها میترسیدند اقدام نظامی در ایران سبب مداخله شوروی یا کودتای حزب توده شود، ولی در 1952 این نگرانی علیه مصدق سوق یافت. دولت ترومن نگران بود که اقدامات رهبر ایران سبب تسریع در بحرانی شود که به سقوط ایران در مدار شوروی بیانجامد. روشن است که با روی کار آمدن ژنرال آیزنهاور این نگرانی تشدید شود. دولتمردان آمریکایی در خاطراتشان آیزنهاور را دارای «وسواس خطر کمونیسم» توصیف کردهاند.
در مجموع، مصدق به آمریکا خیلی خوشبین بود و همین حسن ظن موجب برخی از خطاهای استراتژیک شد. مثلاً، او یک شیاد مالی به نام ویلیام آورل هریمن را بعنوان میانجی در مشاجره نفتی با شرکت نفت انگلیس و ایران پذیرفت در حالی که مورخین هریمن را بعنوان یکی از بزرگترین دسیسهگران قرن بیستم میشناسند. پدر ویلیام آورل هریمن، بنام ادوارد هریمن، از بزرگترین سرمایهداران آمریکا در قرن نوزدهم و از بدنامترین آنهاست. دسیسهگران و شیادان نفتی- مالی دیگر هم در دوران مصدق در کنار دولت او فعال بودند مانند ماکس تورنبرگ که با شیخ بحرین و شیخ کویت دوست صمیمی بود.
بهر ترتیب، مصدق نتوانست تا آخر از چماق «کمونیسم هراسی» استفاده کند و بازی را واگذار کرد. ولی قطعاً قوامالسلطنه با تیزبینی که داشت برگ های بازی بیشتری انتخاب میکرد و به همین دلیل است که ادعا میکنم اگر قوام در 30 تیر در قدرت میماند، سیر حوادث به سود ایران تغییر میکرد و شاید فرجامی مانند دیکتاتوری پسین محمدرضا شاه بر ایران تحمیل نمیشد.
- اما گویا قوام این دوره خیلی هم زیرکی گذشته را ندارد. به قول شما بر روی پوست خربزه دربار هم قرار می گیرد؛ ضمن آن که تغییرات گسترده در فضای عمومی، گفتمان حاکم بر جامعه و فضای سیاسی احتمال موفقیت قوام را با تردید مواجه می کند. بالاخره نهضتی در این کشور شکل گرفته بود و نمی شد قضایا را مثل سال های 21 و 25 حل و فصل کرد. به احتمال زیاد جامعه آن شیوه سیاست ورزی را دیگر قبول نمی کرد.
شهبازی: قوام در مساله آذربایجان نشان داد که از توانایی ویژه ای در مذاکرات بینالمللی برخوردار است. ولی بخش دوّم صحبت شما که به تغییر شرایط عمومی و فضای سیاسی و اجتماعی اشاره داشتید؛ اصل این حرف درست است. از این رو به نظر من بعد از بن بست رسیدن مصدق در جلب حمایت های بینالمللی این دو باید در کنار همدیگر قرار می گرفتند. ولی این فرصت تاریخی از دست رفت. اگر مصدق و قوام در کنار هم قرار می گرفتند، هم می توانستند توطئه های خارجی را خنثی کنند و هم توطئه های داخلی را. ما در هر دو عرصه با توطئههای جدی روبرو بودیم:
در عرصه بینالمللی توطئه های نفتی در اوج خود بود. سالهای پس از جنگ جهانی دوّم بود و کمپانیهای آمریکایی، و غولهای نفتی مثل شرکت توتال و شل، میخواستند در حوزه انحصاری شرکت نفت انگلیس در ایران وارد شوند. از سوی دیگر، کانونهای راستگرای انگلیس علیه دولت کلمنت اتلی توطئه میکردند. این دولت به شدت درگیر بازسازی ویرانههای پس از جنگ بود و توجه کنید که در آن زمان شرکت نفت انگلیس و ایران بطور عمده یک شرکت دولتی بود نه خصوصی. نهضت ملّی شدن نفت در ایران، دولت اتلی را در وضع وخیم مالی و سیاسی قرار داده بود. این وضع به سود کدام کانونها در داخل انگلیس بود؟ چرا شرکت های نفتی فرانسه (توتال کنونی) و رویال داچ شل به آشوب های سیاسی و نفتی در ایران دامن می زدند؟ جز این بود که محافظه کاران از این فضا سود می بردند؟ دولت اتلی منادی ملّی کردن در داخل بریتانیا بود و میخواست مشکلاتش با دولت مصدق را بنحو مناسبی حل و فصل کند. این تحلیل ویلیام راجر لویس از موضع دولت اتلی در قبال جنبش ملّی ایران درست است که مینویسد: « از ابتدای بحران در 1951 آنان آماده پذیرفتن اصلی ملّی شدن بودند. حکومت کارگری که برنامه خود را وقف ملّیکردن کرده بود، کار دیگری نمیتوانست بکند. اما اصرار داشت که شرکت نفت انگلیس و ایران مستحق دریافت غرامتی منصفانه است.»
و نیز توجه کنید که دولت کلمنت اتلی، که با آراء قابل توجهی به قدرت رسید، مورد بغض صهیونیستها بود زیرا با تصویب «سند سفید» (وایت پی پر) طرح تأسیس دولت یهود در فلسطین را رسماً کنار گذاشت. در این سند اعلام شد: «دولت اعلیحضرت اکنون صراحتاً اعلام میکند که تأسیس دولت یهودی در فلسطین جزو برنامههای آن نیست.» در این سند اعلام شد که دولت بریتانیا قصد دارد طی یک فاصله زمانی ده سال فلسطین را مستقل کند و در این سرزمین دولتی استقرار یابد که اعراب و یهودیان، هر دو، در آن از حقوق کافی برخوردار باشند. در نتیجه این سیاست، دولت بریتانیا مهاجرت یهودیان به فلسطین را محدود کرد و اعلام نمود که ظرف 5 سال آتی تنها 75 هزار یهودی حق مهاجرت به فلسطین دارند. در نتیجه این سیاست، جمعیت یهودیان فلسطین به یک سوّم سکنه این سرزمین میرسید. دولت بریتانیا همچنین مخالفت خود را با تبدیل اراضی اعراب فلسطین به استقرارگاههای یهودیان اعلام کرد. صهیونیستها به سند سفید برخورد شدید اعتراضی کردند و اعلام نمودند که این سند خیانت بریتانیا به تعهداتی است که در اعلامیه بالفور در قبال یهودیان متقبل شده بود. سند سفید 1939 سرآغاز مبارزه صهیونیستهای یهودی و محافل صهیونیستی در درون دولت بریتانیا علیه کلمنت اتلی است. این مبارزه صهیونیستها به ترور لرد موین، وزیر کشور بریتانیا در 6 نوامبر 1944، و بمبگذاری در هتل «شاه داوود» بیتالمقدس و قتل دهها افسر انگلیسی و ترور کنت فولکه برنادوت سوئدی، میانجی سازمان ملل در 17 سپتامبر 1948، انجامید؛ یعنی، مبارزه صهیونیستها با سیاستهای حزب کارگر به رهبری کلمنت اتلی خیلی جدّی بود.
در این فضای پرآشوب، جنبش ملّی شدن صنعت نفت سهم مهمی در ساقط کردن دولت کلمنت اتلی داشت و بجایش سیاستمداری مهاجم و جنگطلب مانند وینستون چرچیل به قدرت رسید که مدافع سرسخت صهیونیستها و تأسیس دولت اسرائیل بود. عجیب است که بعضی مقامات دولت مصدق از پیروزی چرچیل ابراز خوشحالی کردند. یعنی، دولتمردان ما اصلاً پیچیدگیهای سیاست بینالمللی و سیاست داخلی قدرتهای بزرگی مثل آمریکا و انگلیس را نمیشناختند.
شما به قرارداد کنسرسیوم که بعد از کودتای 28 مرداد، منعقد شد توجه کنید. چه شرکتهایی با چه سهم و ترکیبی آمده بودند؟ سهام شرکت نفت انگلیس و ایران به شدت سقوط کرد و اوّلین گامها برای خصوصی کردن آن برداشته شد که تا زمان دولت مارگارت تاچر ادامه پیدا کرد. کانونهایی که در آشوب ایران ذینفع بودند، بخش مهمی از سهام شرکت نفت انگلیس (بریتیش پترولیوم) را خریدند که به شدت ارزان شده بود. علاوه بر شرکتهای آمریکایی، شرکت نفت فرانسه (توتال) و شرکت رویال داچ شل (که هر دو محل سرمایهگذاری نفتی خاندانهای بزرگ یهودی بودند) در قرارداد کنسرسیوم سهیم شدند. چرا؟ ما میدانیم که در تقسیم بندی سنتی میان غولهای نفتی، یا باصطلاح «هفت خواهران»، ایران در حوزه شرکت دولتی نفت انگلیس و ایران قرار داشت، عربستان در حوزه شرکتهای آمریکایی بود که آرامکو را تأسیس کردند، عراق در انحصار رویال داچ شل بود مثل کشورهایی مانند برونئی و نیجریه.
پدیدهای که در تاریخنگاری ما مغفول مانده توجه به نقش شیادیهای بازار بورس، یا دستکاری در بورس از طرق سیاسی است. مثلاً، فلان کمپانی معادن فلان کشور آمریکای جنوبی یا آفریقا را در انحصار دارد. رقبای قدرتمند در آن کشور کودتا میکنند و سهام آن کمپانی به شدت سقوط میکند. این سهام را میخرند یا کمپانی ورشکسته را یکجا میخرند و به تصاحب خود در میآورند. سپس، در آن کشور نظم و امنیت برقرار میشود و سهام کمپانی مذکور به شدت صعود میکند. با این تغییر و تحول سیاسی میلیاردها دلار سود میبرند. به گمان من، همین بلا را بر سر شرکت دولتی نفت انگلیس و ایران آوردند. هم سهامش سقوط کرد و هم بخشی از آن خصوصی شد و به تملک دسیسهگران نفتی- مالی درآمد.
- شما نقش مظفر بقایی در کودتای 28 مرداد را هم جدی می دانید.
شهبازی: بله، من در تحقیقاتم راجع به کودتا به این نتیجه رسیدم.
- در این رابطه، ادعای دیگری هم دارید و میگویید حتی نزدیکی بقایی به آیتالله کاشانی هم از فرصتطلبی او است.
شهبازی: غیر از این نیست. من این موضوع را یک بار به آقای دکتر سید محمود کاشانی هم گفتم: شما آنقدر که سنگ بقایی را به سینه می زنید و نگران اعاده حیثیت از مظفر بقایی هستید، نگران پدرتان نیستید و سنگ او را به سینه نمی زنید.
مظفر بقایی کرمانی به لحاظ خانوادگی شیخی مذهب بود و بنابراین از نظر خاستگاه خانوادگی اساساً به فقه شیعی و علمای شیعه از جمله آیتالله کاشانی اعتقاد نداشت و صرفاً شعارهای عوامفریبانه دینی سر می داد. ولی در واقع اساساً فردی غیرمذهبی بود. به مسائلی مانند فساد اخلاقی او کاری ندارم. ولی اگر خیلی با تسامح برخورد کنیم باید بگوئیم که بقایی از نظر فکری غیرمذهبی بود اگر نگوئیم ضد دین بود.
در سال 1382 مناظره مفصلی، از ساعت 9 صبح تا چهار بعدازظهر، با سران حزب زحمتکشان بقایی، از جمله دکتر سید محمود کاشانی، انجام دادم که قرار بود به صورت سی. دی. و کتاب منتشر شود که نشد و جای تأسف بسیار دارد. این مناظره خیلی ارزشمند است. من تک و تنها در مقابل عده زیادی از سران حزب زحمتکشان قرار داشتم. اسناد فراوانی ارائه دادم. از جمله کتابچه بغلی سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور در زمان دولت دکتر مصدق را که به قتل رسید. من قتل افشارطوس را سرآغاز عملیات کودتا میدانم زیرا به انحلال مجلس انجامید و با آشوبگری بقایی و باند او فضای سیاسی برای کودتا آماده شد. این دفترچه در اسناد خصوصی بقایی، در خانه بقایی، به دست آمده بود. این دفترچه، که حاوی محرمانهترین اطلاعات سرتیپ افشارطوس بود، چه معنی میداد به جز این که بقایی در قتل افشارطوس دست داشته است؟
البته طرفداران بقایی، مثل دکتر سید محمود کاشانی، و دربار، مثل اردشیر زاهدی، از منظر حقوقی استدلال میکنند و میگویند عزل مصدق از اختیارات شاه بود و به همین دلیل اساسا کودتای 28 مرداد کودتا نبود. این ابهام حقوقی پاسخ دارد. چرا خانم آلبرایت وزیر خارجه دولت کلینتون (18 مارس سال 2000)، خانم کلینتون وزیر خارجه دولت اوباما (4 آبان 1390) و شخص اوباما، رئیسجمهور آمریکا در سخنرانی 15 خرداد 1388 در قاهره، صراحتاً [یا تلویحاً] به دلیل کودتا در ایران عذرخواهی کردند؟ از منظر حقوقی، زمانی که آمریکاییها خود مدعیاند که کودتا کردهاند، مگر میتوان گفت آنها کودتا نکردهاند؟ بعلاوه، همانطور که مصدق در دادگاه نیز گفت، اگر شاه طبق رویه مرسوم و با تشریفات معمول و در روز روشن مصدق را احضار میکرد و حکم عزل او را به دستش میداد و حکم نخستوزیری زاهدی را میداد، قطعاً مصدق تمکین میکرد. این چه معنی میدهد که شاه نامه سفیدی را امضاء کند و نصیری نصف شب به در خانه مصدق ببرد و به دست او بدهد و در همین زمان شاه به کلاردشت و سپس رامسر بگریزد و از ایران به بغداد و رم فرار کند؟ آیا مصدق حق نداشت به اصالت نامه مشکوک شود؟ توجه کنید به تصویر حکم فوق که فاصله میان امضاء و نوشته روشن میکند متنی را بر روی کاغذ سفید امضاء نوشتهاند. اگر شاه بطور رسمی، با روشی که گفتم، عمل میکرد، عزل مصدق [شاید] قانونی بود؛ ولی با روشی که انجام شد به جز کودتا معنی دیگر نمیدهد. به استدلالهای دیگر نمیپردازم زیرا وقت گیر است.
انتشار در وبگاه شهبازی: شنبه، 18 شهریور 1391، ساعت 11:20 بعدازظهر